در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست