درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم