گر چه از غم، شکسته بالِ من است
اشک من شاهد ملالِ من است
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند