جانبخشتر ندیده کسی از تبسمت
جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت
درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
کيستی ای خندههايت رحمةٌ للعالمين
گيسوانت ليلةالقدر سماوات و زمین
مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خویش راهت داد