دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد