شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را