و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود