خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم