سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم