نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید