سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود