تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست