بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند