من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی