ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید