چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی