از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش