اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب..
دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت
اوج گذشت ديد و کمال کرامت، آب
بر دفتر زلالىِ شط خطّ «لا» نوشت
لعلى که خورده بود ز جام امامت آب
لب، تر نکردى از ادب اى روح تشنگى!
آموخت درس عاشقى و استقامت، آب
ترجيع درد را، ز گريزى که از تو داشت
سر میزند هنوز به سنگ ندامت، آب..
سوگ تو را، ز صخره چکد قطره قطره، رود
زين بيشتر سزاست به اشک غرامت آب
از ساغر سقايت فضلت قلم چشيد
گسترد تا حريم تغزّل زعامت، آب
زينب، حسين را به گل سرخ خون شناخت
بر تربت تو بود نشان و علامت: آب!
از جوهر شفاعت تيغت بعيد نيست
گر بگذرد ز آتش دوزخ سلامت، آب
آمد به آستان تو گريان و عذرخواه
با عزم پاىبوسى و قصد اقامت، آب
مىخوانمت به نام ابوالفضل و، شوق را
در ديدگان منتظرم بسته قامت، آب