جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت