از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت