از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت