از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت