از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت