سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
اَلسَّلام ای سایهات خورشید ربّ العالمین
آسمانِ عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود