و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم