تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری