در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش