میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد