من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری