عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری