در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد