بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
جگر پر درد و دل پر خون و جان سرمست و ناپروا
شبم تاریک و مرکب لنگ و در سر، مایۀ سودا
امشب شب آدینه و فردا رمضان است
تن در ذَوبان آمد و جان در طیران است
یا مُغِیثَ الْمُذنِبین مُعْطِی السّؤال
یا انیسَ العارفین، یا ذوالجلال
ای از جمال روی تو تابنده آفتاب
وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب...
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند