گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند