علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت