او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس