او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من