در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران