از غنچۀ بوستان، شکوفاتر باش
سرسبز بمان و باغبان باور باش
چون موج، خروشان و پریشان حالیم
دنیا طلبان بیپر و بیبالیم
از چشمۀ نور، ساغری پُر مِیْ کن
تجلیلِ بهار عمر، قبل از دِی کن
آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او
خورشید و ماه نور گرفتند وام از او
صبح شور آفرین میلادت
لحظهها چون فرشتگان شادند
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت
ياری ز که جويد؟ دلِ من، يار ندارد
يک مَحرم و يک رازنگهدار ندارد!
دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود
از من هزار بار ولی جان گرفته بود!
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود
سالها پیش در این شهر، درختی بودم
یادگار کهن از دورۀ سختی بودم