من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
بر او سلام که شایستۀ سلام است او
که از سلالۀ ابن الرضا، به نام است او
جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند