امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب