بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟