گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟