آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟