میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟