والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود