نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
ای آنکه عطر در دل گلها گذاشتی
در جان ما محبت خود را گذاشتی
خم میشوم تا گامهایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم
ای نگاه تو کلید بخت خوشاقبالها
کاش دیدارت مُیسَّر بود در این سالها