دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند