من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود