گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود