گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود